قوله تعالى: اعْلموا بدان که معنى علم دانش است، و محل آن دل است، و اقسام آن سه است: علم استدلالى، و علم تعلیمى، و علم لدنى. اما استدلالى ثمره عقل است، و عاقبت تجربه، و ولایت تمییز، که آدمیان بآن مکرم‏اند، و الیه الاشارة بقوله: و لقدْ کرمْنا بنی آدم، و علم تعلیمى آنست که خلق از حق شنیدند در تنزیل، و از مصطفى شنیدند در بلاغ، و از استادان آموختند بتلقین، که دانایان در دو گیتى بدان عزیزند بر تفاوت و درجات، و الیه الاشارة بقوله: «و الذین أوتوا الْعلْم درجات». و علم لدنى علم حقیقت است، و علم حقیقت یافت است، و این علم عارفان و صدیقان است على الخصوص، و هو المشار الیه بقوله: «و علمْناه منْ لدنا علْما». و گفته‏اند که انواع علم ده‏اند: اول علم توحید، دوم علم فقه، سیوم علم وعظ، چهارم علم تعبیر، پنجم علم طب، ششم علم نجوم، هفتم علم کلام، هشتم علم معاش، نهم علم حکمت، دهم علم حقیقت.


علم توحید حیات است، و علم فقه داروست، و علم وعظ غذاست، و علم تعبیر ظن است، و علم طب حیلت است، و علم نجوم تجربت است، و علم کلام هلاک است، و علم معاش شغل عامه خلق است، و علم حکمت آئینه است، و علم حقیقت یافت است.


علم توحید را گفت جل جلاله: فسْئلوا أهْل الذکْر إنْ کنْتمْ لا تعْلمون، هلْ یسْتوی الذین یعْلمون و الذین لا یعْلمون. علم فقه را گفت: لیتفقهوا فی الدین.


علم وعظ را گفت: کونوا ربانیین، لوْ لا ینْهاهم الربانیون، لعلمه الذین یسْتنْبطونه منْهمْ، و اصل این علم وعظ تهدید است بى تقنیط، و وعد است بى‏امن، و دلالت است بر معرفت. و علم تعبیر را گفت: و قال للذی ظن. اصل او ظن است و قیاس و خاطر، اما چون ببود حقیقت است آن را مى‏گوید: «قدْ جعلها ربی حقا». و علم طب را گفت: علم الْإنْسان ما لمْ یعْلمْ، و اصل آن تجربت است و حیلت، و آن مباح است و نیکو و عفو. شافعى گفت: «العلم علمان علم الادیان و علم الأبدان».


و علم نجوم را گفت: و بالنجْم همْ یهْتدون، و آن چهار قسم است: یک قسم واجب، و آن علم دلائل قبله است، و معرفت اوقات نماز، و دیگر قسم مستحب است و نیکو، و آن علم شناختن جهان و طرق است رونده را در بر و بحر، آن را میگوید: «لتهْتدوا بها فی ظلمات الْبر و الْبحْر». قسم سوم مکروه است، و آن علم طبایع است بکواکب و بروج. چهارم قسم حرام است، و این علم احکام است بسیر کواکب، و آن علم زنادقه و فلاسفه است.


اما علم کلام آنست که گفت جل جلاله: و إن الشیاطین لیوحون إلى‏ أوْلیائهمْ. جاى دیگر گفت: زخْرف الْقوْل غرورا، همانست که گفت: «و إنْ یقولوا تسْمعْ لقوْلهمْ»، و آن بگذاشتن نص کتاب و سنت است، و از ظاهر با تکلف و بحث شدن است، و از اجتهاد با استحسان عقول و هواى خود شدن است، و دانستن این علم عین جهل است. شافعى گفت: «العلم بالکلام جهل و الجهل بالکلام علم». و علم معاش را گفت: یعْلمون ظاهرا من الْحیاة الدنْیا، همانست که گفت: «و لمْ یردْ إلا الْحیاة الدنْیا ذلک مبْلغهمْ من الْعلْم»، و آن علم کسبها است بدانش و رغبت میان عامه خلق، کس است بر میانه، و کس است بحرص، و آن علم عادتست. اما علم حکمت را الله‏ گفت جل جلاله: و ما یعْقلها إلا الْعالمون. و علم حقیقت را گفت: و علمْناه منْ لدنا علْما، همانست که گفت: على‏ ما لمْ تحطْ به خبْرا. و شرح این هر دو نوع علم جاى دیگر گفته شود ان شاء الله.


و آنچه مصطفى (ص) گفت: «طلب العلم فریضة على کل مسلم»، علما مختلف‏اند که از این انواع علوم کدامست. متکلم گفت: علم کلام است، که معرفت حق تعالى بدان حاصل مى‏آید. فقها گفتند: علم فقه است، که حلال از حرام بوى جدا میشود. اصحاب حدیث گفتند: علم کتاب و سنت است که اصل علوم شرع آنست.


صوفیان گفتند: علم احوال دل است، که راه بندگى آنست، و سعادت بنده در آن است، اما اختیار محققان آنست که این خبر بیک علم مخصوص نیست، و این علمها همه نیز واجب نیست بلکه هر چه بنده را بدان حاجت است، در وقت حاجت واجب است، پس معنى خبر آنست که طلب علمى که بنده را بعمل آن حاجت است واجب است. نخست علم معرفت خداست، و اعتقاد اهل سنت. پس علم نماز و طهارت، آن مقدار که فریضه است، و آنچه سنت است علم آن نیز سنت است، و چون فراماه رمضان رسد روزه داشتن در ماه رمضان فریضه است، و اگر نصابى مال وى را حاصل شود چون یک سال تمام بسر شود، بر وى واجب است که بداند که زکاة آن چند است، و فرا که مى‏باید داد؟ و شرط آن چیست؟ و علم حج همچنین آن گه که فرا راه خواهد بود بر وى واجب است که بداند و بشناسد ارکان و فرائض و شرائط آن، و همچنین هر کار که فرا پیش وى آید چون نکاح و تجارت و مزدورى و پیشه‏ورى آن گه که فرا پیش گیرد بر وى واجب است که است بداند شرائط آن، و حلال و حرام آن، و بیرون از این آنچه بدل تعلق دارد واجب است بر هر مسلمان که بداند که حسد و ریا و عجب و حقد و عداوت و گمان بد بمسلمانان بردن این همه حرام است. پس معلوم شد که هیچ مسلمان از علم مستغنى نیست، و همه علمها نیز واجب نیست، بلکه باحوال و اوقات مى‏بگردد چنان که بیان کردیم، و الله اعلم.


اعْلموا أن الله شدید الْعقاب یعنى: لمن عصاه فیما امره و نهاه، و أن الله غفور رحیم لمن تاب و أناب. درین آیت معتدیان را در صید نومید نکرد، و ایشان را بتوبه امید داد، آن گه گفت: ما على الرسول إلا الْبلاغ یا محمد! بر پیغامبر جز رسانیدن پیغام نباشد. تو پیغام برسان. معتدیان را از عقوبت ما بیم ده، و تائبان را بمغفرت و رحمت ما بشارت ده، و ایشان را گوى که: ما نهان و آشکاراى شما دانیم. آنچه بزبان گوئید دانیم، و آنچه در دل دارید بخلاف زبان هم دانیم.


قلْ لا یسْتوی الْخبیث و الطیب کلبى گفت: خبیث اینجا حرام است، و طیب حلال، هم چنان که در سورة النساء گفت: و لا تتبدلوا الْخبیث بالطیب. سدى گفت: خبیث مشرک است و طیب مومن، هم چنان که در سورة الانفال گفت: لیمیز الله الْخبیث من الطیب، و قال تعالى: حتى یمیز الْخبیث من الطیب یعنى حتى یمیز اهل الکفر من اهل الایمان. میگوید: حلال و حرام هرگز چون هم نبود، و برابر نباشد، که حرام بد انجام است، و حلال نیک سرانجام. و لوْ أعْجبک کثْرة الْخبیث یرید أن اهل الدنیا یعجبهم کثرة المال و زینة الدنیا، و ما عنْد الله خیْر و أبْقى‏ معنى آنست که یا محمد، اهل دنیا را خوش آید و شگفت آید کثرت مال و زینت دنیا، لیکن آنچه بنزدیک خداست نیکوتر و پاینده‏تر. فاتقوا الله یا أولی الْألْباب لعلکمْ تفْلحون این خطاب با اصحاب محمد (ص) است. میگوید: از خشم خدا بپرهیزید، و حلال بحرام مدارید تا بفلاح ابد رسید.


یا أیها الذین آمنوا لا تسْئلوا عنْ أشْیاء این آیت در شأن قومى آمد که از رسول خدا فراوان چیزها مى‏پرسیدند، تا رسول خدا روزى خشمگین برخاست، و بمنبر بر شد، و خطبه خواند، گفت: «سلونى فو الله لا تسئلوننى الیوم فى مقامى هذا عن شی‏ء الا اخبرتکم به».


یاران بترسیدند که مگر کارى عظیم افتاد. انس میگوید که: براست و چپ مى‏نگرستم، قومى را دیدم از یاران که مى‏گریستند، و از بیم آن حال مى‏لرزیدند. مردى از بنى سهم حاضر بود، او را عبد الله بن حذافه میگفتند، و در نسب وى طعن میزدند، برخاست و گفت: یا رسول الله من ابى؟ فقال (ص): «ابوک حذافة بن قیس».


زهرى گوید که: مادر این عبد الله حذافه پس از آن رو فرا پسر کرد، و گفت: ما رأیت ولدا اعق منک قط! أ کنت تأمن ان تکون امک قد قارفت ما قارف بعض نساء الجاهلیة فتفضحها على روس الناس؟ قال: و الله لو ألحقنی بعبد اسود للحقت به.


مردى دیگر از بنى عبد الدار برخاست، گفت: من ابى؟ رسول خدا گفت: «ابوک سعد»، فنسبه الى غیر ابیه. مردى دیگر برخاست گفت: یا رسول الله! این أنا؟ من کجا خواهم بود یعنى در بهشت یا در دوزخ؟ رسول گفت: «انت فى الجنة».


دیگرى برخاست، همین گفت جواب همان داد. سدیگرى برخاست، همان گفت، و همان جواب شنید. چهارم برخاست همان سوال کرد، جواب شنید که: «انت فى النار».


مرد دلتنگ و شرمسار گشت.


عمر خطاب حاضر بود، برخاست، گفت: یا رسول الله استر علینا ستر الله علیک. آن گه پاى رسول ببوسید، و گفت: رضینا بالله ربا و بالاسلام دینا و بمحمد نبیا و بالقرآن اماما. انا یا رسول الله حدیث عهد بجاهلیة و شرک، فاعف عفا الله منک. گفت: یا رسول الله ما بجاهلیت و شرک قریب العهدیم. صلاح کار خود و اسرار دین خود ندانیم. در گذار و عفو کن. رسول خدا آن سخن از عمر بپسندید، و وى را خیر گفت. پس در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت آورد: یا أیها الذین آمنوا لا تسْئلوا.


و گفته‏اند: این آیت بدان آمد که رسول خدا روزى گفت: «ایها الناس ان الله تعالى کتب علیکم الحج». مردى از بنى اسد برخاست و هو عکاشة بن محصن و قیل هو عبد الله بن جحش، گفت: أ فی کل عام یا رسول الله؟ رسول خشم گرفت، بیندیشید ساعتى، آن گه جواب داد، گفت: «لا، و لو قلت نعم لوجبت و لما قمتم بها».


آن گه گفت: «ذرونى ما ترکتکم فانما هلک من کان قبلکم بکثرة سوالهم، و اختلافهم على انبیائهم، فاذا امرتکم بشی‏ء فأتوا منه ما استطعتم، و اذا نهیتکم من شی‏ء فاجتنبوه»


، و قال (ص): «اکبر المسلمین فى المسلمین جرما من سأل عن شی‏ء لم یحرم فحرم من اجل مسألته».


و صح‏ انه (ص) نهى عن قیل و قال و کثرة السوال و اضاعة المال، و أنه (ص) کره المسائل و عابها. و سئل رسول الله عن اللحمان یأتى بها اقوام لا ندرى ما هى؟ اذکر اسم الله علیها ام لا؟ فقال: «ان الله حرم حرمات فلا تنتهکوها، و حد حدودا فلا تعتدوها، و سکت عن اشیاء لا عن نسیان فلا تبحثوا عنها، کلوها و سموا الله».


و إنْ تسْئلوا عنْها یعنى عن اشیاء حین ینزل الْقرْآن فیها تبْد لکمْ اى تظهر لکم. میگوید: اگر بپرسید از چیزها چون قرآن فرو فرستند، و آن را مبین کنند، آن بر شما دشخوار بود، و طاقت ندارید، که قرآن که فرو آید بالزام فرضى فرو آید که بر شما سخت بود، یا بتحریم چیزى که شما را حلال بود. پس مپرسید، و آنچه گذشت از آن مسائل که شما را ببیان آن حاجت نبود، آن از شما درگذاشتند و عفو کردند. باین قول عفا الله ضمیر مسائل است و روا باشد که عنْها ضمیر اشیاء نهند یعنى: عفا الله عن تلک الاشیاء حین لم یوجبها علیکم.


و عن عبید الله بن عمیر، قال: ان الله احل و حرم، فما احل فاستحلوه، و ما حرم فاجتنبوه، و ترک بین ذلک اشیاء لم یحرمها، فذلک عفو من الله. و کان ابن عباس اذا سئل عن الشی‏ء لم یجی‏ء فیه امر، یقول هو من العفو، ثم یقرأ: یا أیها الذین آمنوا لا تسْئلوا عنْ أشْیاء الایة. و الله غفور حلیم اى ذو تجاوز حین لا یعجل بالعقوبة. قدْ سألها اى الآیات قوْم منْ قبْلکمْ یعنى قوم عیسى حین سألوا المائدة «ثم کفروا بها و قالوا انها لیست من الله، و قوم صالح سألوا الناقة ثم عقروها، فقال تعالى: ثم أصْبحوا بها کافرین. فاهلکوا.


و سأل رجل عن ابن عباس: هل تحت هذه الارض من خلق؟ قال: بلى.


قال له: اخبرنى ما هو؟ فقال: لو اخبرتک کفرت، معناه و الله اعلم لو اخبرتک انکرت.


ما جعل الله منْ بحیرة این آیت تفسیر آن آیت است که آنجا گفت: و جعلوا لله مما ذرأ من الْحرْث و الْأنْعام الایة، و آن آیت که بر عقب گفت: و قالوا هذه أنْعام، و آن آیت که در سورة النحل است: و یجْعلون لما لا یعْلمون نصیبا الایة.


بحیره در نهاد و سنت جاهلیت آن بود که ماده شترى چون پنج بطن بزادى، و پنجمین بچه نر بودى، ایشان گوش آن ماده شتر بشکافتندى و فرو گذاشتندى تا بمراد خویش بسر آب و گیاه شدى، و نشستن بر آن و کشتن و خوردن آن بر خود حرام کردندى. و سائبه آن بود که چون کسى از ایشان بسفر بودى یا بیمار بودى، نذر کردى و گفتى: اگر مسافر بسلامت باز آید، یا بیمار به شود، ناقتى سائبة اى مخلاة پس چون نذر واجب شدى، آن شتر که نذر در آن بود فرو گذاشتندى. و آزاد کردندى از نشستن و بار برنهادن. و در وصیلة خلافست از وجوه، و اختیار قول سعید مسیب کرده‏اند، وى گفته است که وصیلة آنست که ماده شتر که بچه ماده زادید، و پس آن باز در شکم دیگر هم ماده زادید، گفتندى: وصلت اختها، و گوش وى بریدندى بت را.


و حامى آن بود که شتر نر را نامزد کردندى که هر گه که از ضراب وى چندین شکم زاده آید، پشت او از بار بر نهادن و بر نشستن آزاد است. چون آن عدد تمام شدى و بیشتر آن ده شکم میبود گفتندى: قد حمى ظهره، پشت خویش حمى کرد، نه بر نشستندى، نه بار بر نهادندى، نه بکشتندى، نه خوردندى.


روى على بن ابى طلحة عن ابن عباس، قال: البحیرة و الحامى من الإبل، و السائبة و الوصیلة من الغنم. این سنتها و نهادهاى جاهلیت که عمرو بن لحى الجندعى پدر خزاعه نهاد، مصطفى (ص) اکثم خزاعى را گفت: «یا اکثم! رأیت عمرو بن لحى یجر قصبه فى النار، و هو اول من غیر دین ابراهیم، و بحر البحیرة، و سیب السائبة، و وصل الوصیلة، و حمى الحامى، و انت اشبه الناس به یا اکثم». فقال اکثم: أ یضرنی شبهه یا رسول الله؟ قال: «لا انت مومن، و هو کافر»، و قال زید بن اسلم: قال رسول الله (ص): «انا اعرف اول من سیب السوائب، و غیر دین ابراهیم» قالوا: و من هو یا رسول الله؟ قال: «عمرو بن لحى احد بنى کعب، لقد رأیته یجر قصبه فى النار، یوذى ریحه اهل النار، و انى لا عرف اول من بحر البحائر و وصل الوصیلة و حمى الحامى». قالوا: و من هو؟


قال: «رجل من بنى مدلج، کانت له ناقتان، جدع آذانهما، و حرم البانهما، ثم شرب البانهما بعد ذلک، و لقد رأیته فى النار، و هما تعضانه بافواههما، و تخبطانه بأیدیهما».


مشرکان این سنت در جاهلیت نهادند، و اسلام آن را باطل کرد، و رب العزة این آیت بابطال آن فرو فرستاد، گفت: ما جعل الله منْ بحیرة یعنى: ما جعل الله حراما من بحیرة و لا سائبة و لم یجعلها دینا ارتضاه، و دعا الیه، و لم یخلقها حیث خلقها بحیرة. و لکن الذین کفروا و هم قریش و خزاعة و مشرکو العرب یفْترون على الله الْکذب بقولهم ان الله امر بتحریمها، و أکْثرهمْ لا یعْقلون خص اکثرهم بأنهم لا یعقلون، لانهم اتباع فهم لا یعقلون، ان ذلک کذب و افتراء کما یعقله الروساء.


و إذا قیل لهمْ یعنى مشرکى العرب، تعالوْا إلى‏ ما أنْزل الله فى کتابه من تحلیل ما حرموا من البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى، و إلى الرسول قالوا حسْبنا ما وجدْنا علیْه آباءنا من امر الدین، و انا امرنا ان نعبد ما عبدوا. یقول الله تعالى: أ و لوْ کان آباوهمْ‏ یعنى و ان کان آباوهم، لا یعْلمون شیْئا من الدین، و لا یهْتدون له فیتبعونهم. درین آیت ذم اهل تقلید است، و شرح آن در سورة البقره رفت.


یا أیها الذین آمنوا علیْکمْ أنْفسکمْ مفسران گفتند: این آیت در شأن کسى آمد که امر معروف و نهى منکر کند، و از وى نپذیرند. عمر عبد العزیز گفت: لا یضرکمْ منْ ضل یعنى من لم یقبل إذا اهْتدیْتمْ یعنى اذا امرتهم و نهیتم. در همه قرآن هدى بمعنى امر معروف و نهى منکر همین است، و دلیل برین آنست که ابن عمر را گفتند: لو جلست فى هذه الایام فلم تأمر و لم تنه! فان الله تعالى قال: علیْکمْ أنْفسکمْ لا یضرکمْ منْ ضل إذا اهْتدیْتمْ. فقال ابن عمر: انها لیست لى و لا لاصحابى، لان‏ رسول الله (ص) قال: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب»، فکنا نحن الشهود، و انتم الغیب، و لکن هذه الایة لا قوام یجیئون من بعدنا ان قالوا لم یقبل منهم.


و قال ابو امیة الشعثانى: سألت ابا ثعلبة الخشنى عن هذه الایة، فقال: سألت عنها رسول الله (ص) فقال: «ائتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنکر، حتى اذا رأیت دنیا موثرة و شحا مطاعا و هوى متبعا و اعجاب کل ذى رأى برأیه، فعلیک بخویصة نفسک، و ذر عوامهم فان وراءکم ایاما ایام الصبر، اذا عمل العبد بطاعة الله لم یضره من ضل بعده و هلک، و اجر العامل المتمسک یومئذ بمثل الذى انتم علیه کأجر خمسین عاملا». قالوا: یا رسول الله کأجر خمسین عاملا منهم؟ قال: «لا، بل کأجر خمسین عاملا منکم».


و عن عبد الله بن مسعود فى هذه الایة: قولوها ما قبلت منکم، فاذا ردت علیکم فعلیکم انفسکم، و الدلیل علیه ایضا ما روى قیس بن ابى حازم، قال: قال ابو بکر الصدیق على المنبر: انکم تقرون هذه الایة: یا أیها الذین آمنوا علیْکمْ أنْفسکمْ و تضعون غیر موضعها، و لا تدرون ما هی، فانى سمعت رسول الله (ص) یقول: «ان الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیروه عمهم الله بعقاب، فأمروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و لا تغتروا بقول الله عز و جل: علیْکمْ أنْفسکمْ، فیقول احدکم على نفسى، و الله لتأمرن بالمعروف و لتنهون عن المنکر، لیستعملن الله علیکم شرارکم، فیسومنکم سوء العذاب، ثم لیدعون الله خیارکم، فلا یستجیب لهم».


مفسران گفتند: اول این آیت منسوخ است و آخر آیت ناسخ. بو عبید گفت: در کتاب خدا هیچ آیت نیست که در آن آیت هم ناسخ است و هم منسوخ مگر این آیت، و موضع منسوخ تا اینجاست که گفت: لا یضرکمْ منْ ضل، و ناسخ اینست که گفت: إذا اهْتدیْتمْ. قال: و الهدى هاهنا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر. سعید بن جبیر گفت: این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: علیْکمْ أنْفسکمْ لا یضرکمْ منْ ضل من اهل الکتاب.


کلبى روایت کند از ابو صالح از ابن عباس که رسول خدا از جهودان و ترسایان و گبران هجر جزیت پذیرفت، و از مشرکان عرب جز از اسلام نمى‏پذیرفت یا پس شمشیر. منافقان طعن کردند که این کار محمد بس عجب است. میگوید: مرا بآن فرستادند تا خلق را بر دین اسلام دعوت کنم، و اگر نپذیرند قتال کنم. اکنون جزیت از اهل هجر پذیرفت، و قتال از ایشان برداشت، و ایشان را بر کفر خود فرو گذاشت، چرا نه با ایشان همان کردى که با مشرکان عرب کرد؟ برین وجه طعن همى کردند و ملامت، تا رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: علیْکمْ أنْفسکمْ اى اقبلوا على انفسکم فانظروا ما ینفعکم فى امر آخرتکم، فاعملوا به، لا یضرکم من ضل من اهل هجر اذا ادوا الجزیة، و لا یضرکم ملامة اللائمین اذا اهتدیتم انتم. و گفته‏اند که: چون کافران گفتند: «حسْبنا ما وجدْنا علیْه آباءنا» رب العزة مومنان را گفت: علیکم انفسکم، و لا تعتدوا بآبائکم.


زجاج گفت: علیْکمْ أنْفسکمْ معنى آنست که: الزمکم الله امر أنفسکم، لا یضرکمْ منْ ضل إذا اهْتدیْتمْ اى لا یواخذکم الله بذنوب غیرکم. إلى الله مرْجعکمْ فى الآخرة جمیعا الضال و المهتدى، فینبئکمْ بما کنْتمْ تعْملون یجازیکم باعمالکم.


یا أیها الذین آمنوا شهادة بیْنکمْ این آیت در شأن تمیم بن اوس الدارى آمده و عدى بن بدا و بدیل بن ابى ماریه. این بدیل مسلمان بود، و تمیم و عدى ترسا بودند از ترسایان بنى لحم. از شام تجارت میکردند بمکه. چون مسلمانان بهجرت بمدینه شدند، ایشان تجارت خود با مدینه افکندند، هنگامى در راه بودند که با شام میشدند، بدیل بن ابى ماریه را مرگ آمد در راه، وصیت خویش در مال خویش بنوشت، و آنچه داشت از مال خویش بایشان سپرد، و ایشان را بر وصیت خویش گواه گرفت، پس بمرد، و ایشان مال وى بردند بشام. از آن لختى برگرفتند، و لختى باز سپردند.


ورثه گفتند: درین مال لختى مى‏درباید. رسول خدا ایشان را هر دو باین آیت سوگند داد که خیانت نکردند، و وصیت تبدیل نکردند. سوگند خوردند که نکردیم. ایشان را گذاشت، و دعوى ورثه رد کرد. این آیت در شأن ایشانست. میگوید: اى شما که مومنان‏اید، شهادة بیْنکمْ إذا حضر أحدکم الْموْت یعنى مقدماته و اسبابه. چون مخائل و نشان مرگ بر یکى از شما پیدا شود، و خواهد که وصیت کند، در وقت وصیت دو گواه عدل باید که حاضر شوند.


شهادة بیْنکمْ هر چند بلفظ خبر گفت، اما بمعنى امر است، یعنى: لیشهد اثنان ذوا عدل منکم. بصریان گفتند: تقدیر آیت آنست که: شهادة بینکم شهادة اثنین، و قیل: شهادة بینکم فیما امرکم ربکم و فرض علیکم ان یشهد اثنان ذوا عدل منکم.


در معنى منْکمْ و منْ غیْرکمْ دو قول است: یکى آنست: منکم من اهل دینکم، أوْ آخران منْ غیْرکمْ اى من غیر اهل ملتکم. قول دیگر: منکم من اهل المیت.


و در صفت اثنان دو قولست: یکى آنست که دو گواه‏اند که گواه باشند بر وصیت موصى. دیگر آنست که دو وصى‏اند، و در حال سفر على الخصوص تاکید امر را دو وصى گفت، و دلیل برین قول آنست که در سیاق آیت گفت: فیقْسمان بالله، و معلوم است که گواهان را سوگند لازم نیاید، و نیز آیت در دو وصى آمد که خیانت کردند در وصیت، و رسول خدا ایشان را سوگند داد، و بر این قول شهادت بمعنى حضور باشد، کقوله تعالى: و لْیشْهدْ عذابهما طائفة اى و لیحضر. تحْبسونهما منْ بعْد الصلاة اى صلاة العصر.


نماز دیگر میخواهد تغلیظ یمین را، که آن وقتى عظیم است، و لهذا قال: «حافظوا على الصلوات و الصلاة الْوسْطى‏». قیل هى صلاة العصر، و اهل ادیان آن را بزرگ دارند، و تعظیم نهند، و على الخصوص اهل کتاب بوقت طلوع آفتاب و غروب آن عبادت کنند، و آن ساعت از گفت دروغ و سوگند دروغ نیک پرهیز کنند.


لا نشْتری به یعنى بالحلف الکاذب ثمنا من الدنیا، یعنى یقولان فى یمینهما لا نبیع الله بعرض من الدنیا، و لوْ کان ذا قرْبى‏ اى و لو کان المیت ذا قرابة منا، و لا نکْتم شهادة الله اى الشهادة التى امر الله باقامتها، إنا إذا لمن الْآثمین ان کتمناها.


فإنْ عثر این آیت باز در شأن آنست که پس از آن بر دست تمیم الدارى و عدى جامى پدید آمد سیمین منقش بزر از جمله کالایى که بفروختند، و ورثه ابن ابى ماریه در آن افتادند. عرب گویند: عثرت على کذا، اى اطلعت علیه، و وقفت علیه.


پارسى گویان گویند که: بر افتادم بر فلان چیز، یعنى که واقف شدم. اخذ من عثاره الساقط على الشی‏ء، یرى ما لم یکن یرى، و منه قوله: و کذلک أعْثرْنا علیْهمْ اى اطلعنا.


فإنْ عثر على‏ أنهما خانا و اسْتحقا ان یلزما اسم الخیانة و الاثم. میگوید: اگر برافتد که ایشان هر دو بآن آوردند خویشتن را، و سزا گشتند که ایشان را خائن خوانند، و بزه کار دانند بآن خیانت و بزه که کردند، یعنى تمیم و عدى که خیانت کردند، فآخران یقومان مقامهما دو کس دیگر از ورثه میت بجاى آن دو وصى برخیزند. این خاست اینجا نه خاست پاى است که خاست نیابت است، یعنى ینوبان، و این آخران، میگویند عبد الله بن عمرو بن العاص بود و مطلب بن ابى وداعة السهمیان.


من الذین اسْتحق علیْهم الْأوْلیان اولیان تثنیه اولى است، یقال هذا الاولى بفلان، ثم یحذف من الکلام فلان فیقال: هذا الاولى. و هذان اولیان. و در معنى اولیان دو قول گفته‏اند: یکى آنست که: الاولیان بالمیت من الورثة. دیگر قول آنست که: الاولیان بالشهادة ممن کان من المسلمین، و هى شهادة الایمان. زجاج گفت: الاولیان موضع آن رفع است، از بهر آنکه بدل آن ضمیر است که در یقومان است، یعنى فلیقم الاولیان بالمیت مقام هذین الخائنین، و آن گه ضمیر «استحق» معنى وصیت باشد، چنان که گویند: استحق على زید مال بالشهادة، اى لزمه و وجب علیه الخروج منه. و برین قول من الذین صفت خائنین باشد، و خلاصه سخن آن بود: فلیقم الاولیان مقام الخائنین الذین استحق علیهما ما ولیاه من امر الشهادة و القیام بها، و وجب علیهما الخروج منها. و روا باشد که علیْهم بمعنى فى بود. و ضمیر استحق معنى اثم باشد، و من الذین صفت آخران بود، و برین قول تقدیر سخن اینست. فآخران اللذان هما من الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و یقومان مقامهما.


قراءت حفص عن عاصم اسْتحق بفتح تا و خا، یعنى فآخران من الذین استحق الاولیان منهم و فیهم الوصیة التى اوصى بها الى غیر اهل بیته یقومان مقامهما، و قیل معناه استحق علیهم الاولیان رد الایمان. قراءت ابو بکر از عاصم و حمزه و یعقوب الاولین بجمع است، یعنى: فآخران من الاولین الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و انما قیل لهم الاولین لانهم الاولون فى الذکر فى قوله: یا أیها الذین آمنوا شهادة بیْنکمْ، و فى قوله: اثْنان ذوا عدْل منْکمْ. فیقْسمان بالله یعنى یحلفان بعد صلاة العصر، لشهادتنا أحق منْ شهادتهما اى یمیننا احق من یمینهما و اصح لکفرهما و ایماننا، و ما اعْتدیْنا فیما قلنا، إنا إذا لمن الظالمین. چون این آیت فرو آمد دو کس از ورثه میت برخاستند عبد الله عمرو عاص و مطلب بن ابى وداعه بعد از نماز دیگر نزدیک منبر، و سوگند خوردند که آن دو نصرانى خیانت کردند، و دروغ گفتند. پس آن جام سیمین از تمیم و عدى باز ستدند، و باولیاء میت دادند. پس تمیم دارى بعد از آن مسلمان شد، و با رسول خدا بیعت کرد، و گفت: صدق الله و رسوله انا اخذت الاناء فأتوب الى الله و أستغفره، و عدى بن بدا نصرانى مرد.


ذلک أدْنى‏ این ادنى اولى است، و این ولى و دنو قربست. میگوید، این چنین نزدیکتر بود و اولى‏تر، که گواهان بر وجه خویش و بر راستى بگزارند أوْ یخافوا اى اقرب الى ان یخافوا، أنْ ترد أیْمان على اولیاء المیت بعد ایمان الاوصیاء فیحلفوا على خیانتهم و کذبهم فیفتضحوا، ثم وعظ المومنین ان یعودوا لمثل هذا، فقال: و اتقوا الله ان تحلفوا ایمانا کاذبة او تخونوا امانة، و اسْمعوا الموعظة، و الله لا یهْدی الْقوْم الْفاسقین لا یرشد من کان على معصیة. درین آیت که شهادة بیْنکمْ، علما سه فرقه‏اند: قومى گفتند که: این آیت نه منسوخ است، و اهل ذمت را درین هیچ چیز نیست، و آخران منْ غیْرکمْ معنى آنست که من غیر قبیلتکم، و گفتند که: گواهى نامسلمان بهیچ کار نیاید، و قومى گفتند که: این در اهل ذمت است، و منْ غیْرکمْ یعنى من غیر اهل دینکم، اما آیت منسوخ است، و گواهى نامسلمان بهیچ کار نیست. قومى گفتند و کثرت درین است و بیشترین علماء برین‏اند که آیت نه منسوخ است، و منْ غیْرکمْ من غیر اهل دینکم است، اما گفتند که على الخصوص در سفر است که گواه از اهل ذمت یابند، و از مسلمان نیابند.